پراید نقره ای
ببرد از من قرار و طاقت و هوش پرایدی نقره ای در جاده ای دوش
پرایدی...نه!بگو رخشی سواری که حتی برده از رستم دل و هوش
زتاب آتش سوادی عشقش در آوردم طلا از دست و از گوش
و رفتم تازنم آنرا به نامم شرم از قیمتش نا گاه مدهوش
زبان باز کرد آن زیبای خوفته بگفتا ای عزیز من نزن جوش
برو خالی نما جیب حسابت و چندین سکه هم جانا بنه روش
مگرنه با چنین پولی عزیزم نمی گری مرا هر گز در آغوش
نظرات خود را در قسمته اعلام نظر اعلام کنید